قطعه گمشده جامعه شناسي ما
جمعه 5 ارديبهشت 1393 ساعت 20:29 | بازدید : 217 | نویسنده : شورای نویسندگان | ( نظرات )

 

دکتر غلام‌ رضا مقدم
رئیس گروه جامعه‌شناسی اخلاق انجمن جامعه شناسی ایران
 
جامعه شناسی اخلاق به بررسی وضع واقعی اصول اخلاقی در درون مناسبات رفتاری و تعاملات روزمره افراد جامعه می‌پردازد و سعی دارد با درک ساخت و نظام کنش اجتماعی به فهم درستی از چرایی و چیستی وضع اخلاقی در جامعه دست پیدا کند. امری که تاکنون بطور جدی از سوی جامعه‌شناسی دنبال نشده است.
در سال‌های اخیر با تقسیم کار بین حوزه‌های مختلف و تخصصی شدن جامعه شناسی همچون دیگر رشته‌های علمی، شاهد ظهور و بروز زمینه‌های متفاوت و بسیار تخصصی تری از حوزه‌های جامعه شناسی با عناوین مختلف، از سیاسی گرفته تا جامعه شناسی شهری، روستایی، گروه‌های مختلف اجتماعی، مسائل اجتماعی و... در ایران هستیم. هر یک از این حوزه‌ها حول یک مسأله اجتماعی مهم شکل گرفته‌اند. جای تعجب است که مسأله مهمی چون اخلاق که یک مسأله جمعی و اجتماعی است تاکنون مورد توجه جامعه شناسان ایرانی قرار نگرفته است. گرچه مطالعات و طرح‌های جسته و گریخته‌ای از سوی برخی از همکاران از سر علاقه شخصی مطرح شده است اما هیچ‌گاه شاهد یک جریان منظم و مستمر در این زمینه نبوده‌ایم.
اکنون در وضعیتی به سر می‌بریم که روز به روز مباحث اخلاقی جدی تری در جامعه ما مطرح می‌شود. در این بین چند صباحی است مسئولان نیز عینک خوش بینی را برداشته و با نگاهی واقع بینانه شیوع بداخلاقی‌های اجتماعی را هشدار می‌دهند. در چنین وضعیتی سخن گفتن از چیستی اخلاق و شناسایی منابع اخلاقی چندان راهگشا نخواهد بود. در اینجا سؤالاتی از این قبیل که چه عوامل سلبی و ایجابی در ایجاد چنین شرایطی دخیل بوده‌اند بیشتر مفید خواهد افتاد. این که چرا مردم در دو راهی‌های اخلاقی سعی در انتخاب موارد غیر اخلاقی می‌کنند یا این که چه زمینه‌های ساختاری و اجتماعی باعث شکل‌گیری رفتارهای غیر اخلاقی می‌شود از جمله سؤالاتی است که پاسخ به آن در چارچوب جامعه شناسی اخلاق قرار می‌گیرد.
در واقع جامعه شناسی اخلاق به دنبال جست‌و‌جوی علت رفتارهای اخلاقی یا غیراخلاقی واقع شده در متن جامعه است در حالی که فلسفه اخلاق بیشتر به دنبال دلایل اخلاقی است. به عنوان مثال پرسش از علل رواج یک امر نابهنجار و غیر اخلاقی در جامعه سؤالی جامعه شناختی است که موضوع آن بحث اخلاق است.
صحبت از اخلاق دغدغه اصلی بیشتر جامعه شناسان کلاسیک از جمله دورکیم است. او در تمام آثارش از تقسیم کار گرفته تا صور بنیادی حیات دینی، کارل مارکس در صحبت از خودبیگانگی انسان و سوء‌استفاده سرمایه‌داری از انسان، ماکس وبر در بحث قفس آهنین بر آمده از مناسبات سخت بوروکراتیک، زیمل در مباحث جامعه‌شناسی شهری خود و در بین معاصران هابرماس، گیدنز و بوردیو همگی به نوعی این دغدغه را در آثار و افکار خود بروز داده‌اند.
بسیاری از موارد مربوط به اخلاق اجتماعی که مورد توجه برخی از جامعه شناسان غربی قرار گرفته مربوط به دوره‌هایی از تاریخ آن جوامع می‌شود که تحولات اجتماعی و فرهنگی سریع در آن کشورها در حال رخ دادن بوده است. در چنین شرایطی نهادهای پیشین کارکردهای آشکار و پنهان خود را از دست داده و رو به تضعیف بوده‌اند و از سوی دیگر نهادهای مدرن و جایگزین فرصت تولد و تثبیت در جامعه را پیدا نکرده‌اند. در این حالت صورتی از جامعه نابهنجار یا آنومیک نمایان شده و افراد جامعه را در حالتی از سردرگمی قرار می‌دهد به‌طوری که تمایز بین رفتار خوب از بد و در سطحی عمیق‌تر شناخت آدم خوب از بد بسیار دشوار می‌شود، زیرا ابزارهای نهادمند لازم برای شناخت این تمایز وجود ندارد.
یکی از نمونه‌های برخورد جامعه شناسان با مسائل اخلاقی را می‌توان در کار رابرت بلا در مواجهه با جامعه دهه 0791 امریکا مشاهده کرد. بلا در کار خود ضمن اعتراض به نحوه مواجهه جامعه شناسان با مسائل جامعه و نحوه ارتباط آن‌ها با افراد جامعه به این نکته اشاره می‌کند که در گام اول باید جامعه‌شناسان از حلقه‌های خصوصی خود که مخاطبانشان را از بین نخبگان بر می‌گزینند خارج شده و در عوض باب گفت‌و‌گو را با عموم مردم باز کنند. او در این مسیر از جامعه‌شناسان می‌خواهد تنها به تبیین و نقد وضع موجود اکتفا نکنند بلکه در حرکتی عملگرایانه ضمن تحلیل وضع موجود مردم را نسبت به وضع اخلاقی جامعه آگاه کنند و در بهبود وضع اخلاقی آن سعی کنند.
رابرت بلا از مردم جامعه خود می‌خواهد وعده بزرگ امریکا را که همانا بینش اخلاقی مبتنی بر دموکراسی، شفقت اجتماعی، فضیلت اخلاقی و عدالت است احیا کنند و عظمت جامعه خودشان را بر پایه این اصول بسنجند نه بر پایه توان نظامی یا ثروت اجتماعی.
از نظر این صاحبنظر اجتماعی، جامعه همچون نظمی است که فرد را با اهداف متعالی‌تر اجتماعی و اخلاقی ورای منافع شخصی و دستاوردهای مادی و قدرت پیوند می‌زند و در صورت فقدان فرهنگی مشترک برای شکل دهی این اهداف اجتماعی و زندگی مشترک، جامعه به وضع غیر قابل تحمل و بی‌ارزش به حالت جنگ همه علیه همه تبدیل می‌شود. رابرت بلا جامعه دهه 07 امریکا را دستخوش چنین آفتی تصور می‌کرد و از جامعه شناسان می‌خواست در تغییر این شرایط به کمک جامعه بیایند.
حال به جامعه کنونی خودمان بازگردیم. اکنون در برخی از زمینه‌ها در جامعه ایران شاهد رفتارهایی از سوی کنشگران اجتماعی هستیم که در آن گرایش به ترجیحات شخصی بر تعهد به دیگران پیشی گرفته و جای را بر فضایل مدنی و اجتماعی تنگ کرده است. 
بنابراین سؤالی که پیش می‌آید این است که چرا باوجود اقرار زبانی افراد به اصول اخلاقی و پذیرش این اصول، به محض قرار گرفتن در موقعیت عمل، به گونه‌ای دیگر رفتار می‌کنند؟ چه چیزی آن‌ها را در عمل به رفتارهای نابهنجار و غیر اخلاقی سوق می‌دهد؟ مشوق‌های اجتماعی و فشارهای ساختاری در این راه کدامند؟ آیا نتایج مطلوب رفتارهای غیر اخلاقی بر نتایج مثبت رفتارهای اخلاقی برتری دارد؟ ابزارهای بررسی این زمینه‌ها و گرایش‌ها کدامند؟ همه اینها نیاز به بررسی جامعه‌شناختی دارد که باید توسط جامعه‌شناسان با رویکرد اخلاقی بررسی شود. رشته‌ای که جای خالی‌اش در کشور حس می‌شود.
 
 
موضوعات مرتبط: جامعه شناسی , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


سه شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 23:26 | بازدید : 228 | نویسنده : شورای نویسندگان | ( نظرات )

 

برادر ، چراغ ها را باید روشن کرد.
 
من از تو برای طلوع ،بی تاب ترم .
 
بگذار این مذهب جادو ، در روشنی بمیرد ،
 
تا " مذهب وحی " را ببینیم .
 
چهره " علی (ع)" در روشنایی ، زیبا و خدایی است .
 
به تو و من – بی مذهب و مذهبی – هر دو ،
 
علی را در تاریکی نشان داده اند .
 
     (علي شریعتی)
 
 
 
موضوعات مرتبط: جامعه شناسی , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


پارادوکس های وجدان عاشقانه در نگاه شریعتی
یک شنبه 27 بهمن 1392 ساعت 10:44 | بازدید : 283 | نویسنده : شورای نویسندگان | ( نظرات )

سوسن شریعتی

 

 

 

دنیای شریعتی، دنیای زیست همزمان «ادوار» است. اگر جامعه، در هر دوره ای با گفتمانی مسلط تعریف می شود و برجسته، او این ادوار را باهم طی می کند. ساکن اقلیم های متنوع، با مرزهای مشخص، ساحت هایی اگر چه متمایز-من، ما، آنها- اما با امکان تردد. دنیاهای موازی که ضامن یکدیگرند و ناظر بر هم اگرچه مستقل . از همین رو امروز که نوبت، «نوبت عاشقی» است ما باز می توانیم به دنیای او سری بزنیم.

شریعتی می نویسد: «انسان با آزادی آغاز می شود» و « با تجربه تنهایی» انسان می شود. او می نویسد: « درد انسان، درد انسان متعالی، تنهائی و عشق است» تنهائی چیست؟ درک بیکرانگی آزادی. عشق چیست؟ «عشق ، پی بردن است به همدیگر» (حج)

تجربه آزادی و میل به کرانه

 اولین پارادوکس وجدان عاشقانه ازتقابل میان من و دیگری آغاز می شود، میان آزادی و تعلق. فهم و تجربه فاصله که نامش تنهایی است و آرزوی طی فاصله به یمن عشق. از یک سو « من» ی در محضر تنهایی خود نشسته و از سویی « من » ی گشوده به سمتی، معطوف به دیگری. یا به این امید که از تنهایی به در آید یا با این توهم که تنهایی را قابل تحمل کند. اگر طی این فاصله موضوع عشق باشد ، « من» مجبور است به کیفیت نسبت خود با دیگری بیندیشد. سرچشمه عشق « خود» است اما موضوع آن « دیگری » است. دیگری کیست؟ دیگری جهنم است ؟ دیگری ابژه است یا سوژه ؟ مدام پرسیده می شود: عشق، انکار خود است، یا یک خودخواهی بزرگ؟ عشق متشبه شدن و استحاله در دیگری است یا همدیگری؟ ممکن است یا توهم؟ آرزو است یا امید؟همین است که تجربه عاشقانه در نظر شریعتی به همان اندازه تجربه تنهایی دردناک است . قرار گرفتن در برابر یک سری ممکنات، طراحی یک پروژه و ضرورت انتخاب.

تجربه آزادی ، متعالی ترین تجربه انسان است. او با آزادی به« انسان» یت اش نزدیکتر می شود و به تنهایی اش نیز آگاه تر. ربط میان آزادی و عشق و بی ربطی آن دو نیز مشکل اصلی هر رابطه ای است . آزادی بریدن از غیر است و عشق رفتن به سوی دیگری . این تجربه به دلیل پرسش از ممکن بودن یا ناممکن بودن ربط ، دردناک است و پر اضطراب .

در لحظات پر تنش است که انسان می تواند خود را دریابد و عشق یکی از این لحظات است . لحظه ای که وجود، به آزادی خود و حدود آن پی می برد . او آزادی را می خواهد اما تنهایی رانه. «من » باید در پی یافتن آن موقعیتی باشد که عشق در برابر آزادی او ننشیند و در عین حال آزادی، او را محکوم به تنهایی نکند. خود در برابر دیگری قد علم نکند و دیگری اسباب انهدام او نشود. مسئله اصلی تجربه عاشقانه همین است: میل به تعلق و ترس از اسارت . یا بر عکس: میل به آزادی و ترس از تنهایی . تنهایی برای خروج از خود به دیگری نیازمند است و این نیاز و پذیرش بده-بستان، پذیرش نوعی محدودیت نیزهست . تقابل به همینجا ختم نمی شود. مشکل فقط در این نیست که چگونه می توان آزاد ماند و تنها نه. مشکل در این است که آزادی را می خواهی و در عین حال آنچه در دوست داشتن جذاب است تجربه محدودیت است . از این آزادی به تنگ می آیی و از آن به وحشت می افتی. دغدغه حفظ آزادی خود وهراس از دست دادن آن در اینجا و میل به محدود شدن، آزادانه و مختار آزادی خود را به محدودیت رابطه در انداختن، مخاطب توقعی قرار گرفتن در آنجا. « با این همه آزادی چه آزارش میکنی!» آزادی و تنهایی دو روی یک سکه اند و انسان در رابطه عاشقانه این سکه را –تنها سرمایه اش را- به خطر می اندازد. شریعتی برای خلاصی از این گردونه ربط و بی ربطی میان آزادی و عشق ، میان خود و دیگری امیدوار به امکانی است :

«باید دیگر شد تا به یکدیگر شدن رسید، یکدیگر شد تا به همدیگر شدن رسید و همدیگر شد تا معنی راستین و طعم راستین و رنگ و بو و گرمی و نور راستین عشق را که ودیعه گرانبهای خدا است در گنجینه نهاد آدمی دریافت!»

معنی راستین عشق در نتیجه همدیگری است. دیگر شدن، یگدیگر شدن تا به همدیگری رسید. قرار نیست «من» « او» شود. قرار نیست « او» « من» شود.هرکس باید خود ش بماند تا « همدیگری» ممکن گردد.تجربه عاشقانه نه استحاله است، نه ازخودبیگانگی، نه فراموشی . نه «های» است و نه«هوی». توطئه مشترک است. تجربه کرانه است در عین درک بی کرانگی. تجربه تنهایی است و وسوسه گشودگی. رفتن به سوی دیگری، اگرچه گریز از آزادی است، بهانه ای برای پی بردن به خود نیز هست . پس آیا دیگری ، ابزار شناخت من است و بهانه ای مفید ؟ پاسخ منفی است . دیگری را نباید به ابزاری برای شناخت خود تقلیل داد . من به یمن او به خود پی می برد و او به یمن من به خود راه می یابد و در این وضعیت دو پهلو، دوست داشتن و دوست داشته شدن ممکن می گردد و در هم تنیده. دوست میداری تا دوست داشته شوی.« این در هر نفسی او را نیت می کرد و او در هر نظری این را دیدار مینمود» . ربط میان این دو وجدان، این دو آزادی، من و دیگری، نوعی توطئه و همدستی است و برای ممکن گردانیدن این توطئه انسان مجبور است از آزادی و تعلق تعریف دوباره ای دهد.

دو جور احساس آزادی است : احساس آزادی ، یا از سر بی نیازی است( خود را بر فراز نشاندن. آزاد، اما تنها)

یا از سر هر-هری مسلکی. آزاد است برای اینکه از درک جاودانگی-حتی برای لحظه ای – یا سر باز می زند و آگاهانه ، یا ناتوان است . می شود دم غنیمتی.

دو جور احساس تعلق است : یا ازسر ضعف است و یا از سر سودا. در هر صورت مسخ است و از خود بیگانگی.

اما یک جور احساس تعلق است که خود نفس آزادی است. تعلقی که خود آزادی بخش است، اقتدار می آورد و آزادگی و استقلال . احساس تعلق است اما آن تعلق چنان اطمینان بخش، اعتماد آفرین و مستغنی است که خود سرمنشاء آزادی است. احساس می کنی آزادی، چون اطمینان داری که متعلق به چیزی یا کسی هستی که تو را چنان می خواهد و تو چنان او را می خواهی که دیگر هراس از دست دادن تو را وابسته و ترسخورده نمی کند . بر عکس ، تو را بال و پر می دهد، اقتدار می دهد و استغناء . دیگر تنها نیستی. هر-هری مسلک نیستی. ضعیف و مسخ شده و از خودبیگانه نیستی. کسی هست و تعلقی، اما کسی و تعلقی که تو را بی نیاز می کند و آزاد. چنین تعلق آزادیبخشی به زعم شریعتی فقط به یمن پی بردن به «آشنا» میسر است. او از بی«او»یی می گوید و نه از «بی کسی».

درد انسان آزاد و تنها و آگاه به این دو ، دردی نه از سر « بی کسی» که تسلایش «هرکسی» باشد، بلکه درد بی« اویی» است. « بودن تو خود نیاز به تو را در من آفریده است، بیکسی نیست که تو کسم باشی بی توئی است که اگر نبودی کم نبود» و درمانش پی بردن به « آشنا» : « روحی که پیام دارد نه مرید می خواهد نه عاشق، آشنا می خواهد» . دوست داشتن نوعی تشخیص دادن است، کشف کردن . آشنایی ای که تشخیصش مبتنی بر نوعی پیش آگاهی است. دیگری، مخلوق ذهن آن یکی نیست. هست ، هستنی در آرزوی کشف. رابطه می شود رفتن به سمت هم . در این هم سویی پر کشش رد پای اراده و آگاهی را می توان دید. در چنین تقابلی « من» از دست خودش در نمی رود ودر دیگری پرتاب نمی شود، به دیگری دست می یابد. دیگر رابطه، الساعه و ناگهانی و از عدم سر زده نیست . به یمن این پیش آگاهی می شود تشخیص داد و گرفتار نشد. عشق ، گرفتار شدن نیست، تشخیص دادن است. این پیش آگاهی برای شناسایی به او مشخصاتی می دهد و به یمن آن از سطح غریزه و اتفاق فراتر رفته و انتخاب می کند. می توان از شریعتی پرسید : آیا در هیچ لحظه ای من از خود بی خود نمی شود؟ مگر قرار نیست که در تجربه عاشقانه « من» بتواند از خودش فاصله گرفته و آن را فراموش کند؟ اصلاً قرار است خود را فراموش کند و یا بر عکس خود را به یاد آورد و به حدود آزادی خود دست یابد؟ اگر قرار باشد که حتی در اینجا انسان دست از شباهت به خود بر ندارد پس چه تفاوتی با رابطه های دیگردارد؟ مثلاً رابطه شاگرد و معلم ، یا دوست با دوست یا..؟ شریعتی رابطه را طوماری می داند که آرام-آرام گشوده می گردد و تو در هر لحظه گشایش، خود را در معرض کشف جدید، چشم انداز جدید و تجربه تازه ای قرار می دهی. تفاوتش در نتیجه با رابطه های دیگر روشن است. خود را در میان نهادن،« دوست میدارم او همواره مرا بپرسد ...و او در برابرم همواره مسئله باشد و من در برابرش راه حل و او همیشه سئوال و من همیشه جواب و..بهرحال سوال و جواب هم باشیم و..» . تو دربرابر آن دیگری می نشینی تا در برابر خود نشسته باشی، تا به یمن این همنشینی دست یکدیگر برای همدیگر باز شود. تا تو در خود بسته نمانی: « چه زشت و سرد و بی شور است زندگی کردن برای خویش، بودن برای خود!» در اینجا، اراده هست اما نه به آن معنا که هر گاه اراده کنی قادر به نخواستن باشی. پیش آگاهی هست اما نه به آن معنا که همه چیز- بی معمایی- از پیش روشن باشد. شریعتی نمی تواند انتخاب کند و از همین رو مدام مجبور است تبصره زند و از معانی ، تعریف خاص خود را عرضه کند. ازیک سو می گوید دوست داشتن غریزی نیست، یک اعتقاد فکری است، ارادی است، انتخابی است و هرگاه بخواهد می تواند دوست نداشته باشد از سوی دیگر در دوست داشتن خواهان نوعی اتوماتیزم است: « تشنه بیتاب دور از چشمه نمی ایستد و نوشیدن آن را موکول به مذاکرات قبلی نمی کند. آتش هرگز در کنار روغن، سپنج، پنبه، نمی تواند تصمیم بگیرد. بگوید اگر تو نخواهی ذوب شوی، از جا جستن کنی، خاکستر شوی من سوزان نخواهم بود، گرم نخواهم بود» اگر میتوان نسوخت پس چرا باید سوخت؟ در دوست داشتن ، همیشه صحبت از خواستن و نخواستن نیست ، بحث بر سر توانستن و نتوانستن است. قرار گرفتن در وضعیتی که دیگری ضرورتی اجتناب ناپذیر گردد. شریعتی هر دو را می خواهد : هم گریز از کوری غریزه را ، هم تعلیق اراده را. هم می گوید دوست داشتن نوعی تشخیص است، پی بردن به آشنایی است، به تعبیر سارتر« ذهنیت های ناظر» که همدیگر را در تداوم یکدیگر می خواهند و می فهمند وهم خواهان تجربه محتومیت ، فلج شدن اراده و آگاهی. جایی که حتی اگر بخواهی ، نتوانی. جایی که مجبور به دوست داشتن باشی. جایی که دیگر خودت دست خودت نباشد.

دوست داشتن قرارداد نیست، حساب و کتاب ندارد، اما غریزی هم نیست، از ناگهان سرزده هم نیست. چنین وضعیت دوپهلویی ممکن است ؟ زیاده خواهی نیست؟ این جستجوی ممکن در پس واقعیت موجود؟ شریعتی می داند که این همه زیاده خواهی است و بسیار غیر محتمل. همین است که اضطراب بار دیگرسر می زند. برای رسیدن به محتومیت دوست داشتن، جایی که تو دیگر مجبور به دوست داشتن باشی، میان عاشق و معشوق چه نسبتی ممکن است؟ باید او را بیشتراز خودت دوست بداری یا نه؟ دوست داشتن او یعنی احترام گذاشتن به آزادی اش یا برای آزادی او حدود تعیین کردن؟ مگر نه اینکه تو دوست می داری چرا که از آزادی ات به تنگ آمده ای و میل به حدود داری؟ توقع ، در نتیجه خواستنی است . از او می خواهی که از تو بخواهد. شریعتی برای حل این تناقض - میل به حدود در تجربه عاشقانه و احترام به آزادی دیگری به عنوان نشانه عشق- دست به یک تفکیک می زند: دوست داشتن را از عشق برتر دانستن. دوست داشتن ، دیگری را نه برای خود که برای او خواستن است ، متوقع نبودن، «برای» نداشتن. آزادی دیگری را امید داشتن:« زندگی و آزادی تو آرزوی من است.» می گوید: « هر چه او را بیشتر دوست بداری خود را بیشتر از او دوست داشته ای. هر دست نوازشی که بر سر و روی طفلت کشی، هر زمزمه مهری که برایش آغاز کنی، هر قصه آرزویی که به گوشش خوانی، او را قربانی خویش کرده ای» . اگر چنین است پس چرا از آزادی ای که معشوق برای عاشق قائل می شود دلخور است :« با این همه آزادی مرا می آزاری.» او در دوست داشتن محدودیت را می خواهد و در عین حال از محدود کردن می ترسد و آن را نشانه خودخواهی می داند. نشانه اعلای دوست داشتن بر گذشتن از خواهش و آزادی و میل خود است اگرچه آرزوی محتومیت دارد، اجبار به دوست داشتن . لحظه ای که دیگر نتوانی که نخواهی. لحظه ای که آزاد و مختار، آزادی و اختیار را وا می گذاری. با این وجود تفکیک میان دوست داشتن و عشق این تناقض را حل نمیکند. اصلاً قرار نیست مشکلی حل شود. مشکل باقی می ماند. با این تفاوت که کلید واژه دوست داشتن ایثارو کتمان می شود و اگر انتخاب محتوم و ضروری باشد ، خود را قربانی کردن. «گاه دوست داشتن با دوست داشتن ناسازگار می افتد». چرا ناسازگار می افتد؟ به دلایلی خارج از رابطه (مثلاً مصلحت زمانه) یا به دلایلی مربوط به آن؟ در نگاه دیگران یا در نگاه دیگری؟ وجه تراژیک همدیگری همین است: دوست داشتن و دوست داشته شدن اگرچه گریز از آزادی است اما ، احترام به آزادی دیگری و قربانی نکردن او نیزملاک دوست داشتن است. مجبوری کمتر دوست بداری تا دیگری آزاد بماند و از آنجا که نمی شود کمتر دوست داشت ، تنها راهی که می ماند کتمان است و ایثار. آن دیگری را به رو نیاوردن. خود را به رو نیاوردن.

در کتمان، عشق به اوج می رسد. اوج یا عمق؟ کتمان : گاه در برابر نگاه دیگران بنا بر مصلحتی ، گاه در برابر دوست از سر حقیقتی . « چه درد خنده ای دارد این داستان که همواره کفر است که در جامه زیبای ایمان تقیه می کند و در او ایمان است که نقاب کفر بر چهره باید زند و عشق است که در سیمای کینه پنهان است و آشنائی است که خود را در قفای بیگانگی پوشیده میدارد». این کدام حقیقت است که عاشق را وامیدارد تا نقاب کفر بر چهره زند؟ آزادی دوست . نامش ؟ ایثار. بودن در موقعیت، یعنی زیستن در میان وضعیت های متناقض و در نتیجه اجبار به گذشت. عاشق در نتیجه یکسره در حال تجربه دوپارگی است ، دوپارگی ای که امیدوار است برای لحظاتی زیر سایه عشق، یکپارچه اش کند. اما همیشه در معرض تهدید است و همواره مجبور به انتخاب: « در جهان چه رنجی جانکاه تر از این؟ حال سخن شاندل را می فهمم که به مهراوه می نوشت که: «دوست داشتن تو در جان مهر چنان نیرو گرفت که از آن چشم پوشید و جز او کیست که معشوق خویش را از عشق بیشتر بخواهد و این را قربانی او کند؟»

فداکاری در این نگاه همیشه جزو لاینفک احساس عاشقانه است و جانکاه ترین نوع فداکاری، گذشتن از نفس دوست داشتن است. در نهایت دوست داشتن اگر چه همدیگری است، اگرچه درد بی اویی است، اگرچه میل به کران مندی است اما کتمان این همه نیز هست.

میان واقعیت و رویا

پارادوکس ها شریعتی را رها نمی کنند . او در جایی به ضروت کتمان و ایثار ، حتی بر گذشتن از نفس دوست داشتن می رسد و از سوی دیگر میل به جاودانه ساختن و تدام تجربه عاشقانه دارد، تداومی که در عشق ناممکن است وبا دوست داشتن میسر. از همین رو به برتری دوست داشتن می رسد.

اما باز هم هیچ قطعیتی نیست. او در دوست داشتن و در همدیگری به دنبال نوعی جاودانگی است. از زمان فراتر رفتن و از زمین فاصله گرفتن . آیا چنین مطلوبی ممکن است ؟ چگونه می شود همدیگر شد و به پایان نرسید. آیا تعین یافتن رابطه، تدارک مرگ خود نیست؟ آیا باید پناه برد به تمثیل، یا تجربه دوست داشتن را در واقعیت –در جهان بودن و با دیگری بودن- مهمتر و اصیل تر دانست حتی اگر دیری نپاید؟ آن کس که در پی جاودانگی رابطه است و دمهای غنیمت را مکرر می خواهد چه کند؟ تن دهد یا دل؟ با افسانه سر کند یا دل و جان بسپرد به افسون رابطه؟ شریعتی از انسان منتزع و مجرد حرف نمی زند بلکه با انسان در معرض، در معرض دیگری کار دارد. انسان گشوده به زندگی . انسانی که در این گشودگی محروم نمی ماند و در نتیجه پرهیزکار نیست. انسان موجود، ساخته شده از فرم و ماده و البته در پی« ممکن » ی که در پس « موجود» قرار دارد. همان که سارتر می گوید: « تو آنچه که هستی ، نیستی. تو آن که نیستی، هستی». در نتیجه انسان، مدام دست اندرکار شدن خود است و یکی از وسایلش عشق. شریعتی می گوید: « کار عشق(مقصود همان دوست داشتن ) این است که تو را به زمین بیاورد . نه در آسمان نگه دارد . عشق در زمین اتفاق می افتدو در نتیجه در زمان. در زمان می گذرد و در نتیجه در گذر. در گذر است و با این وجود جاودانگی را می خواهد .

در نگاه شریعتی احساس عاشقانه ( دوست داشتن) نه با عرفان یکی پنداشته می شود، نه می تواند با مجاز و سمبل سر کند. درباره بئاتریس ، در کمدی الهی اثر دانته چنین می نویسد : « بئاتریس کیست؟ هیچ، یک سمبل، یک اسم خالی که بجای آن میتوانست بگذارد، احساس، عشق، دل، الهام، اشراق یا یک اصطلاح دیگر. مگر بئاتریس تنها یک اصطلاح فلسفی نیست؟» رابطه عاشقانه، « آتشفشان و حریق هم نیست» . « در غرب نه عمیق است نه داغ، در شرق تنها داغ است و نه عمیق. همه از جنس لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد...ابنها چیست؟ هیچ، فقط جوشش جنون آور و آتشین و دگر هیچ... همینکه ارتفاع پیدا می کند به خدا می رسد، عرفان می شود که چیز دیگری است». رابطه با دیگری نه در ارتفاع شکل می گیرد که وجهی متافیزیکی پیدا کند و نه دل بستن است به یک سمبل که نئوافلاطونی باشد.« چگونه کسی را که در اقیانوس مواج کلمات غرق شده است عقل سراپایش را فراگرفته است و وجودش را خورده است....همچون یک روح، یک شبح ،یک سایه در عالم اثیرو در افق های خیال غوطه می خورد میتوان به کالبدش آورد و بر روی زمین کشاندش، جرمش داد، هستش کرد». دوست داشتن قرار است این شبح در عالم اثیر، غوطه ور در افق های خیال را جرم اش دهد و هستش کند، به زندگی دعوت کند و به درک بی واسطه آن. آنچه در رابطه عاشقانه مطرح است تجربه بی واسطگی است، از عالم اثیرپایین آمدن ، حجم گرفتن و جرم یافتن. رابطه حجم دارد و بعد ، حجم و بعدی که او را در معرض دو خطر قرار می دهد: زمان و مکان . دعوت به زندگی است، سرچشمه حیات است اما در صورت تحقق، تدارک مرگ خود نیزهست. در اینجا باز هم عاشق در مرتبه پرسش می ماند: چگونه می شود به ارتفاع کشانده نشد، به سمبل اکتفا نکرد، به پایان راه نبرد و به همدیگری رسید؟ برای خروج از مرتبه پرسش، شریعتی پاسخ می دهد:

« قرب هست و نیل نیست»، « به سوی» هست و « در» نیست (همیشه الی و نه فیه ). رابطه همیشه نوعی تعلیق و تقابل هست و باقی می ماند . « آرزویی است که جسمیت یافته . آنچنان که خدا بت می شود و زیبایی ونوس می شود و عظمت زئوس می شود و عشق بئاتریس می شود ، آرزوی دراز نیز ممکن است در چهره مادیتی مرئی تجلی کند . مادیتی که نه از جنس آرزو است اما همه صفات آن را در خود دارد» . نه خواب است نه بیداری : رویا است . « رویا صورت گرفتن معانی نیست. تجسم ایده آل ها است ، تجسمی بی جسمیت، شکل یافتن خیالات است و خواستن ها و آرزوها، بود شدن آنچه میخواهیم باشد است ! بود شدن ؟ نه، نمود شدن! رویا خود یک نوع زندگی است . خواب دیدن یک زندگی کردن است. گاه بهتر از بیداری. رویا، همچون اساطیر است و بیداری همچون تاریخ . مقصود چیست؟ مگر می شود دوست داشتن، هم آرزوی جسمیت یافته باشد وهمچون رویا، نمود آنچه باید باشد، ( و نه بود) بیشتر اسطوره باشد و کمتر تاریخ و با این وجود ارتفاع نگیرد؟ پس کجای زمان ایستاده است ؟چه می توان کرد که این جسم و این نمود نفسرد و نابود نگردد؟ قرب هست و نیل نیست . نزدیکی است و نه استقرارو این یعنی خروج از «سقف»، «نظم» و «تکرار» . زیست در وضعیت های نامتعارف و ابتلاء از مشخصات آن. کدام ابتلاء ؟ گاه قضاوت عرف، گاه مجازات شرع. گاه مصلحت خیر، گاه اجبار شر، تقابل حقیقت و مصلحت . و بار دیگر ضرورت انتخاب : با خوبی ها وحسرت هایش. خوبی اش؟ تجربه جاودانگی. حسرتش؟ بی سامانگی. تا انسان هست و زمین و زمان نیز، باید با این دو وجه زیست. جاودانگی را خواست در عین بی سامانگی. شریعتی می گوید: « پس از دوست داشتن دیگر هیچ آبادی ای نیست» . در نتیجه تجربه عاشقانه، تجربه لحظه جاودانگی است تا سر دوست داشتن. از آن به بعد هیچ آبادی ای نیست. جاودانگی در چنین نگاهی عمودی است ونه افقی. گسترده در زمان نیست، رفتن به عمق لحظه است.

 

جاودانگی و بی سامانگی

 شریعتی در رابطه عاشقانه دنبال خوشبختی نمی گردد. همه چیز نشان ازایـن دارد که رابطه همیشه تراژیک است، حتی در عمیقترین لحظات مواج و فرّار رابطه :

گفتم از عشق فروغی رسدم، از شب شد

تیره تر روزم، از این شمع که روشن کردم

یرای او، عشق بی « برای» است . معطوف به چیزی نیست. عشق اگر معطوف به فایده ای باشد می شود ابزار. «آنها دینشان، عشقشان و خدایشان نیز برای چیزی است، ابزار کاری، راه مقصودی و پول معامله ای است، پرستشی بی برای و پیوندی بی چرا در فهمیدنشان، در باورشان و در صبرشان نمی گنجد» .«عشق تنها کار بی چرای عالم است» ـ «بی هیچ انتظاری برای کسی بودن» تنها انتظاری که می توان از دوست داشتن داشت : بودن را همدردی یکدیگر کردن است . پرستش و پیوند- خدا یا انسان- بی برای است، یعنی اینکه قرار نیست سودی برساند و یا با ملاک هایی چون خیر و شر ارزیابی شود. همین است که دوست داشتن و پرستیدن در نگاه شریعتی اخلاق خاص خود را دارد، « فرزند کثرت» است . به اندازه هر دلی دوست داشتنی است وراهها به سوی خدا به عدد نفوس خلایق . ( طرق الی الله بعدد نفوس الخلایق). «جایی که در آن دروغ گفتن بهتر از دروغین زیستن است»(یونگ). کتمان، فریبکاری نیست. زیست های موازی داشتن، نفاق نیست. جایی که ایمان مجاز است لباس کفر بر تن کند، حقیقت لباس مصلحت بپوشد. مهربانی تظاهر به خشونت کند و....

« بودن را که خود دردی است » به امید یافتن همدردی در معرض لحظه قرار دادن تنها انگیزه جستجوی عشق است . لحظه ای که از فراّر و وجاودان ساخته شده . بودن در واقعیتی که به وجه پیدای خود تقلیل نمی باید و محدود نمی شود. در دوست داشتن، شاید بتوان امکان دست یافتن به وجه ناپیدای واقعیت را فراهم کرد تا از آن فراتر رفت. دوست داشتن از این رو اگرچه پا بر زمین است اما میل به استعلا دارد. رابطه ، واقعیتی می شود که می خواهد از خود فراتر رود.

آنچه رویکرد شریعتی رابه فلاسفه وجود نزدیک می کند وجود تنش و حدود ، کشمکش هاو امیدهایی است که زندگی انسان را می سازد و شرایط فهم موقعیت خود را در هستی فراهم می کند. تضادهایی غیر قابل گذر، تضادهایی که قرار نیست منجر به وحدت شود. تزو آنتی تزی که در پی سنتز نیست(به تعبیر ژان وال) . همه این پارادوکس ها تجربه عاشقانه را تراژیک می کند و خوشبختی را ناممکن و در عین حال معنی دیگروجود داشتن می شود. عاشق در دوست داشتن به دنبال سامانه نیست، امنیت نمی خواهد بلکه خطر می کند و مجبور است الزامات و عوارضش را بر عهده گیرد: صعود یا سقوط. به عرش یا به قعر.

شریعتی عاشق و مومن را شبیه هم و رابطه من و دیگری را شبیه رابطه من و امر قدسی می داند . پرتنش اما امیدوار. مردد اما در جستجوی قطعیت. آزاد اما خواهان حدود. ایمان یعنی آرزوی قطعیت و نه خود قطعیت. ایمان تجربه پی درپی شک است و امید. دوست داشتن نیزچنین است. در نتیجه یکباره بدست نمی آید. پذیرش خطراست، خطر مواجهه با سراب ، با فریب. خواستن قطعیت و امید دست یافتن به آن لحظه ای که دیگر نتوانی قطعیت را منکر شوی. دوست داشتن و دوست داشته شدن. دوست داری و امیدواری که او نیز تورا دوست بدارد. دوست که همدرد است و خداوند که رحمان است و رحیم. یک نوع همدستی، بی خطر الیناسیون. امیدواری اما طمع نمی بندی و توقع نداری، نیازمندی اما لم نمی دهی. می خواهی به حریم او پا بگذاری اما تجاوز نمی کنی. دوست داری به اندرون تو پا بگذارد اما در این تسخیر تورا منهدم نسازد. بدانی خواهانی اما باید با اراده و آگاهی، رفتن به سوی هم را تدارک ببینی.

و زیست همه این دوگانه ها و رفتن- آمدن ها نامش دوست داشتن. این است که برای شریعتی، دوست داشتن ازعشق برتر است. آشنایی از ارادت برتر. انسان از فرشته بهتر. عصیان از تسلیم زیباتر، روشنایی از گرما..« .انسان آفریده شد و رسالت خویش را آغاز کرد و انسان خدا شد و خدا مانوس انسان شد» .

_____________________________

علی تنها است ص 98

حج

در نظر کی یر که گارد، وجود تنشی است مضطرب که رو به استعلا دارد. -

گفتگوهای تنهایی جلد دوم ص. 838

گفتگوهای تنهایی . جلد اول . ص 522

نگاه شریعتی در اینجا به سارتر نزدیک می شود. سارتر معتقد است که تنها در تجربه عاشقانه ، دیگری نه «دیگری- ابژه» ، بلکه « دیگری –سوژه» است . « دیگری، در رابطه عاشقانه فقط موضوع شناسایی نیست بلکه خود فاعل شناسا است. آنچه که در او برای من مهم است نگاهی است که همچون یک ذی شعور، نسبت به من –فاعل شناسا دارد- دارد و آن را دوست می دارد.»رفتن به سوی دیگری ، دوست داشتن است اما میداند که در این دوست داشتن، دوست داشته خواهد شد. چرا که به تعبیر او، دوست داشتن رابطه میان دو شعور(وجدان) است .هر یک در این ماجرا می خواهد که دیگری ، این یکی را تداوم ضروری خود بداند.» . سارتر بر همین اساس از «ذهنیت ناظر»، ناظر بر یکدیگر حرف می زند.

گفتگوهای تنهایی . جلددوم. صفحه 943

گفتگوهای تنهایی . جلد اول. ص 632

گفتگوهای تنهایی . جلد اول ..ص 576

گفتگوهای تنهایی . جلد دوم. -ص 838

گفتگوهای تنهایی . جلد دوم. ص 920

گفتگوهای تنهایی . جلد دوم . ص 922

این تقسیم بندی ، همان تقسیم بندی کلاسیک میان اروس erosو آگاپه agapesدر فرهنگ یونانی است. شریعتی عشق را (اروس) در برابر دوست داشتن می نشاند(اگاپه)احساس را در برار سودا(شور). اولی سر به الیناسیون می زند و دومی به همدستی. اولی جوشان است، زود سر می رود و ته نشین می کند. سودا، نوعی انهدام اراده است . فلج شدن. دکارت سودا را نیز چنین تعربف می کند،سورپریز شدن جان توسط تن. تنی که مدام برای بازسازی خود احتیاج به عوامل فیزیکی بیرونی دارد.

گفتگوهای تنهایی. جلد اول . ص 862

جلد اول. ص 387. همان

گفتگوهای تنهایی . جلد اول ج1ص

گفتگوهای تنهایی. جلد دوم. ص923

گفتگوهای تنهایی. جلد دوم.946

گفتگوهای تنهایی. جلد دوم- ص 947.

گفتگوی تنهایی. جلد اول. ص 611

حج

گفتگوهای تنهایی . جلد اول. -ص 571.

« من از سقف، نظم و تکرار بیزارم»

کی یر که گارد، ابتلاء را یکی از مقولات اساسی وجودی می داند.

گفتگوهای تنهایی-ج2 ص 835

گفتگوهای تنهایی. جلد دوم. ص 837-

گفتگوهای تنهایی .جلد دوم. ص 918

گفتگوهای تنهایی . جلد دوم. ص 943

از نظر کی یر که گاردمیان اضطراب و لحظه ریط عمیقی وجود دارد. در لحظه اضطراب است که انسان می تواند موقعیت خود را درک کند.به یمن تجربه این اضطراب است که ما مسئولیت خود را بر عهده می گیریم و یا اقدامی میکنیم. انسان ، بودنی است واسط میان هستی و نیستی.

موضوعات مرتبط: جامعه شناسی , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


تحلیل جامعه‌شناختی رفتار مردم در انتخابات ریاست جمهوری
جمعه 25 مرداد 1392 ساعت 10:15 | بازدید : 286 | نویسنده : شورای نویسندگان | ( نظرات )

 

13708p14-2.jpg
رویا مرادی‌زاده *
روز یکشنبه 2 تیرماه 1392 انجمن جامعه‌شناسی ایران نشستی با عنوان «تحلیل جامعه شناختی رفتار مردم در انتخابات ریاست جمهوری» و با حضور دکتر جلائی پور، دکتر حاضری، دکتر خانیکی، دکتر ربیعی، دکتر فکوهی، دکتر قانعی راد و دکتر معیدفر برگزار کرد.
 
 آنچه در ادامه می‌خوانید گزارش این نشست است.
اشاره: با وجود گذشت بیش از ده روز از انتخابات 24 خرداد 92سیل تحلیل‌ها و یادداشت‌های کارشناسان حوزه‌های مختلف خصوصا در فضای مطبوعاتی کشور همچنان ادامه دارد. گویا بی‌رونقی فضای انتخاباتی قبل از 24 خرداد با پرتوافکنی مستمر کارشناسان و تحلیل‌گران با هدف یافتن پاسخی برای چندوچون و چرایی نتیجه انتخابات، جبران شد. انجمن جامعه شناسی ایران نیز یکی از نشست‌های مستمر خود را به تحلیل رفتارهای انتخاباتی اختصاص داد. گرچه همچون سایر نشست‌های انجمن، سالن میزگردی و کوچک انجمن برای این نشست پیش‌بینی شده بود اما حضور جمعیت نزدیک به 400 نفری، جمعیت حاضر در نیم‌طبقه اول دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران را به تالار ابن‌خلدون کشاند؛ جمعیتی که آمده بودند بدانند چرا ایرانیان با بیم و امید به دولتی رای داده که با شعار انتخاباتی تدبیر و امید پا به سپهر سیاسی ایران گذاشته است.  
محمد امین قانعی‌راد: هدف این نشست انداختن پرتوی بر زاویه‌های پنهان رفتار ایرانی است
 
دکتر قانعی‌راد در مقام رئیس انجمن جامعه‌شناسی ایران و نیز مدیر این نشست، هدف از این برگزاری را انداختن پرتوی بر زاویه‌های پنهان رفتار ایرانی دانست و افزود: آیا انتخابات اخیر توانسته یک گفتمان غالب ایجاد کند؟ اگر بتوانیم تاثیر درستی از این پیام به دست بدهیم می‌توانیم برای استمرار و نهادینه‌سازی این پیام چاره‌اندیشی کنیم. در حرکت‌های اجتماعی اغلب گرایش به سوی غصب کردن آن حرکت وجود دارد. برای کم‌رنگ چنین گرایش‌هایی نیاز است آن پدیده بررسی و تفسیر شود. برای تفسیر این پدیده نظریات مختلف جامعه‌‌شناسی وجود دارد؛ یک دسته از نظریه‌ها مربوط به هویت حزبی و نقش احزاب در شکل‌گیری رفتارهای انتخاباتی است. دیگری الگوهای جامعه‌شناختی است که جامعه را به عنوان یک کل در نظر می‌گیرد و نقش گروه‌بندی‌ و قشربندی‌های اجتماعی را بررسی می کند. همچنین تحلیل‌های اقتصادی که منفعت‌محور است و رفتار مردم را رفتاری اقتصادی می‌داند را می‌توان در این تحلیل وارد کرد. در این الگو می‌توان مفهوم تضاد طبقاتی را قرار داد. نظریه دیگر، نظریه ایدئولوژی مسلط است که معتقد است تحرکات سیاسی از سوی ایدئولوژی مسلط، سازمان یافته است و نیز بر نقش تبلیغات رسانه‌ها و آموزش‌های دولتی تاکید دارد و قائل به نوعی کنترل بر پدیده‌هایی همچون انتخابات است. سوال ما در این جلسه این است که آیا انتخابات اساسا یک رفتار اجتماعی بوده یا فردی؟ و اگر یک رفتار فراجتماعی بوده آیا یک رفتار سیاسی و متاثر از گرایش‌های حزبی یا یک رفتار اقتصادی و مبتنی بر منافع اقتصادی مشارکت کنندگان بوده است؟ ونهایتا آیا یک حرکت فرهنگی و نوعی گفتمان‌سازی در این پدیده مشاهده می‌شود یا خیر؟
 
حمیدرضا جلائی‌پور: بی سابقه بودن سازمان دهی وسیع اطلاعاتی و امنیتی در هشت سال اخیر بی‌سابقه بود
 
حمیدرضا جلائی‌پور با طرح سوال چرایی پیروزی برق‌آسا و غیرمنتظره روحانی بحث را پی گرفت و افزود: از زوایای مختلفی میتوان راجع به این پدیده بحث کرد. به نظر من گفتمان اعتدال‌طلبی در مقابل گفتمان اصول‌گرایی و اصلاح‌طلبی جای بحث دارد اما من قصد دارم به تبیین جنبش انتخاباتی برق‌آسا و غافلگیرکننده 1392 بپردازم و فقط به یک سوال پاسخ دهم که چرا روحانی در این انتخابات پیروزی قاطع و غیرمنتظره در دور اول به دست آورد؟ حتی افرادی که از آقای روحانی حمایت کردند انتظار داشتند انتخابات به دور دوم کشیده شود. اصول‌گراهای خصوصا تندرو پیش‌بینی کرده بودند دور اول از آنِ خودشان خواهد بود اما چرا اینگونه شد؟ این پیروزی قاطع و غیرمنتظره در چه شرایطی رخ داد؟ می‌دانیم که در انتخابات 1388 تاکنون تندروان مخالف اصلاحات، کوچکترین امتیازی به دیگران ندادند و بر شرایط کنترلی جامعه افزودند و سازمان‌دهی وسیعی را از لحاظ اطلاعاتی و امنیتی به کار بردند، چیزی که شخصا در تاریخ صد ساله اخیر سراغ ندارم به این وسعت به کار رفته باشد. حتی گفتار تبلیغی-رسمی‌شان را هم تقلیل دادند به فتنه و .... از یک سال پیش تمام افرادی را که می خواستند به نحوی در این انتخابات فعال شوند تهدید، ارعاب و احضار کردند و پرونده درست کردند تا جایی که وقتی اصلاح‌طلبان می‌خواستند آماده انتخابات شوند نتوانستند از کاندیدای اجماعی خودشان که آقای خاتمی بود دفاع کنند. شرایط به گونه‌ای نبود که آقای خاتمی بتواند وارد انتخابات شود. دوستان اطلاع دارند که آقای خاتمی نخستین کسی بود که گفت باید دنبال آقای هاشمی رفت. این اتفاق در شرایطی بود که آقای خاتمی و کاندیدای اجماعی دوم اصلاح‌طلبان که آقای هاشمی بود و شناسنامه انقلاب بود، رد صلاحیت شد. 95 درصد کاندیداهای اصلی اصلاح‌طلب در تمام شهرها – نه کاندیدای صندلی ذخیره‌ها- رد صلاحیت شدند. شبکه‌های اینترنتی کند شد و پارازیت روی ماهواره‌ها اوج گرفت. حتی گفته شد که شورای نگهبان می‌تواند در جریان تبلیغات کاندیداها، دوباره صلاحیت آنها را مورد تجدید نظر قرار دهد. در چنین شرایطی ما به سوی انتخابات گام برداشتیم. بخش وسیعی از طبقه متوسط در این شرایط نمی‌تواند شکوفایی که در سال 76 و 88 داشتند بروز دهند چون ناکام شدند و بر این باور بودند که فعالیت، فایده‌ای ندارد.
 
جلائی‌پور با بیان اینکه تعدد کاندیداها شرایطی فراهم کرده بود که هر کسی را با هر سلیقه‌ای پوشش می‌داد اظهار داشت: مثلا افرادی از طبقه متوسط که جذب نوسازی شهری آقای قالیباف شده بودند می‌توانستند به ایشان رای دهند. کسانی که نگران بحران اقتصادی و مشکلاتی از قبیل دست و پنجه نرم کردن ده استان کشور با گردو غبار بودند می‌توانستند به آقای رضایی رای دهند. کسانی که پیرو آقای احمدی‌نژاد بودند می‌توانستند به آقای جلیلی رای دهند. همچنین آقای قالیباف و روحانی می‌توانستند گزینه‌های مورد نظر اصولگراهای میانه‌رو باشند. تمام رای‌دهندگان تک‌نواز هم می‌توانستند به آقای غرضی رای دهند. بنابراین در چنین شرایطی ما وارد انتخابات شدیم. اگر دقت کرده باشید اصلاحطلبان، پیش‌بینی ورود به دور دوم را کرده بودند اما خود اصولگرایان در آغاز می گفتند یا پیروز مرحله اول هستیم و اگر هم به مرحله دوم کشیده شود یا آقایان جلیلی-قالیباف راه پیدا می کنند یا جلیلی- ولایتی.
 
 من قبول ندارم که جامعه ایران ، توده‌ای و احساسی است
 
ولی حادثه غیرمنتظره این بود که دورترین کاندیدا نسبت به تندروهای اصلاح‌طلب رای قاطع در مرحله اول آورد. در شرایط بسته امنیتی چگونه این اتفاق افتاد؟ این قضیه فوق‌العاده مهم است چون انتخابات در سوئیس انجام نشده؛ در ایران انجام شده. مدل تبیینی من برای پاسخ به این سوال این است که در جریان اتنخابات اخیر برخلاف انتظار تندروها در روزهای منتهی به انتخابات یک جنبش فراگیر موقت انتخاباتی برق‌الساعه اتفاق افتاد. چه بسا اگر این جنبش به تدریج اتفاق می‌افتاد نتایجی دیگری به بار می‌آمد. ما باید برگردیم به پتانسیل جنبشی جامعه ایران و این اتفاق را تبیین کنیم. لذا یک سوال جامعه‌شناختی طرح می‌کنم؛ چرا جنبش انتخاباتی برق‌آسا اتفاق افتاد؟ تبیین این سوال هم کمک می‌کند به کسانی که کشور را اداره می‌کنندو هم به مردم و خود ما که بدانیم چه پتانسلی در این جامعه وجود دارد. به باور من این رخداد غیرمنتظره ناشی از پتانسیل جنبشی جامعه ایران بود که در این انتخابات فرصت بروز یافت. عوامل این ظهور چیست؟ عوامل متعددی برشمرده شده که روی آن اجماع است اما به نظر من اصلا کافی نیست. گفته می‌شود گسترش نارضایتی اقتصادی که درست هم هست چون به خاطر تحریم‌ها و سوء مدیریت‌های هشت سال گذشته تشدید هم شده است. تورم بالای 30درصد، نرخ بیکاری جوانان بالای 25 درصد، سقوط آزاد ارزش ریال، بی‌ثباتی نرخ ارز، کاهش منبع اصلی درآمد دولت که پول نفت است؛ گسترش نگرانی امنیتی از پایداری کشور و نگرانی از اینکه مبادا کشور ما دچار اوضاع بحرانی کشورهای عراق، افغانستان، سوریه و لیبی شود. ولی به نظر من این عوامل اصلا آن چیزی نیست که وضعیت جنبشی را ایجاد کند. این شرایط می‌تواند شورش و انقلاب را بروز دهد اما کنش به این دقیقی که میلیون‌ها نفر از بین شش کاندیدا یکی را هدف‌گیری کند آن هم در روستا و شهر بزرگ و کوچک، یک کار جنبشی است نه اتقلابی و یا شورشی و یا کار یک عده آدم سرخورده و مایوس. من اصلا این که جامعه ایران جامعه‌ای توده ای و احساسی است را قبول ندارم؛ رفتار اصلی جامعه ایران این را نشان نمی‌دهد. شما دیدید روز بعد تمام تحلیل‌گران امریکا کلاهشان از سر برداشتند. چرا اینجوری شد؟ باید برویم روی عوامل تعیین‌کننده کار کنیم. من گرچه نارضایتی را قبول دارم اما معتقدم در بخش زیادی از جامعه ما فردیت، شکل گرفته است. افراد ممکن است عضو حزب یا تشکیلاتی نباشند اما خِرد دارند. من اسمش را فردیت نهادینه شده می‌گذارم به این معنی که هریک از این افراد، یک سازمان و تشکل هستند. عاملی که باعث شد یک جنبش مدنی، قانونی و روشن شکل بگیرد بر می‌گردد به هشیاری جمعی اصلاح‌طلبان و هوادارانشان. این افراد با تشخیص روند نارضایتی‌ها هم واقعیت جامعه ایران را شناختند و هم واقعیت جامعه ایران را ساختند. این افراد از شش ماه قبل از انتخابات فهمیدند که مردم به رغم همه نارضایتی‌ها در انتخابات شرکت می‌کنند.
 
اصلاح طلبان با کاندیداهای تبلیغات سرِخود شرکت کردند
 
اصلاح طلبان گقتند به رغم انسداد و همه آنچه در 88 اتفاق افتاد شرکت می کنیم اما کار زیبا این بود با کاندیدایی شرکت کردند که تبلیغات سرِ خود است. در جریان هستید که اصلاح‌طلبان نمی‌توانستند تبلیغات بکنند. سازمان و تشکل نداشتند؛ پول نداشتند؛ روی چاه‌های نفت نخوابیده بودند. دو کاندیدای تبلیغات سرِخود داشتند؛ یکی خاتمی و دیگری هاشمی که هر کسی می‌شنید می‌فهیمد اینها که هستند. شما شک نکنید اگر اصلاح‌طلبان، آن زمان می‌گفتند ما از عارف یا نجفی یا روحانی دفاع می‌کنیم کسی اینها را نمی‌شناخت و شناساندن اینها نیاز به زمان داشت.
 
جلائی‌پور در تبیین چرایی شکل‌گیری جنبش انتخاباتی گفت: خاتمی بنا به دلایلی وارد عرصه نشد اما یکی از دلایل این رخداد، ثبت نام یک روحانی 79 ساله است؛ هاشمی آمد و تمام مطالبات جامعه را دوباره زنده کرد. اگر تحلیل میدانی کرده باشید می‌بینید که دو ساعت بعد از ثبت نام هاشمی در تمام شهرهای ایران زمزمه کاندیدا شدن او پیچید. یعنی امید تغییر حاصل شد. اصلا آثار ایجاد یک جنبش اجتماعی از ثبت نام آقای هاشمی شروع شد وگرنه فضای رکود همه جا را گرفته بود. اگر آقای هاشمی در صحنه می‌ماند، جنبش اصلاحات، جنبش سبز و اعتدال‌گرایی، پشت سرش می‌آمد و 30 میلیون رای می آورد. لذا رد صلاحیت شد. امید مردم تبدیل به یک نگرانی عمومی شد. هاشمی که به عنوان نماد اشراف از او یاد می‌شد تبدیل به نماد یک چهره مردمی شد. وقتی هاشمی و خاتمی آمدند و گفتند ما از عارف و روحانی حمایت می‌کنیم این دو وارد فضای میلیونی انتخابات شدند. نکته مهم‌تر اینکه ائتلاف انجام شد؛ ائتلاف ابتدا خواسته جوانان شهرستانی بود. اینها در ستادهای عارف و روحانی حاضر می‌شدند و فریاد ائتلاف ائتلاف سر می‌دادند. نکته دوم کار متمرکز خاتمی بود. می‌دانید انتقادی که به آقای خاتمی وارد است این است که 16 سال است که رهبر اصلاحات است اما اصلاحات را رهبری نمی‌کند. خاتمی در این مرحله این کار را کرد. اگر ایشان پشت این ائتلاف نبود چه بسا ائتلاف رخ نمی‌داد و نکته سوم، قبول ائتلاف از سوی آقای عارف بود. اینها باعث شد دو سه روز مانده به انتخابات، جنبش فراگیر مردمی شکل گرفت. البته باید اشاره کرد که آقای روحانی هم بعد از مناظره‌های تلویزیونی شایستگی خودش را نشان داد. نباید یک نکته مهم را فراموش کرد. من تشکر می‌کنم از مقام رهبری که ایشان اجازه ندارد رای‌ها خوانده نشود. لذا باید تشکر کنیم که این جنبش در هدف‌گذاری کوتاه‌مدت خودش دیده شد که اگر دیده نمی‌شد رخدادهای سال 88 روی می‌داد. در جامعه پتانسیل جنبشی، فراگیر است. اینکه اصلاح‌طلبان از فضای امنیتی نترسیدند و به تشکل‌یابی ادامه دادند خیلی موثر بود که در زمینه مستعدی که در کشور ما وجود دارد-نارضایتی- این جنبش سریع شکل بگیرد.
 
قبول ندارم که این انتخابات نتیجه تبانی بود
 
جلائی‌پور افزود: من اصلا این حرف ها را قبول ندارم که این انتخابات نتیجه تبانی بود. این انتخابات باز کردن دوباره راه اصلاحات بود. این جنبش نشان داد که از 76 تاکنون در جامعه پتانسیل جنبشی وجود دارد. این مطالبات را باید تخلیه کرد. جامعه پتانسیل جنبشی دارد نه شورشی و نه انقلابی. من از این نظر در تحلیل مسائل جامعه ایران با خیلی ها فاصله می گیرم.      
 
علی‌محمد حاضری: انتخابات خرداد 1392، نماد پیچیدگی‌های جامعه سیاسی ایران است
 
دکتر حاضری از منظر نکات قالب تامل در تحلیل سیاسی‌-‌جامعه‌شناختی این انتخابات به بحث پرداخت و گفت: اینکه یک جناح منتقد مخالف در کمال ناباوری با اختلاف زیاد، توانست پیروز انتخابات شود جذابیت دارد. پس از انتخابات و دو دور شرایط جشن ملی با دو ویژگی کاملا متفاوت سیاسی و غیرسیاسی اتفاق افتاد و خوشبختانه مطالبات شادی‌طلبانه ملت یک جا باهم پاسخ داده شد. این دو شادی کلی در عین حال که همه بهانه‌های لازم برای برخوردهای خودسرانه را داشت یکی از زیبایی ها این بود که نیروها‌ی خودسر اجازه حمله پیدا نکردند. نکته دیگر این است که بخش‌هایی از جامعه کمتر توسعه‌یافته کشور توانستند مواضع قوم‌گرایانه و پوپولیستی خودشان را نشان بدهند و ظرفیت اینگونه مواضع، امکان ظهور و بروز داشت در عین حال. مسئله مهم، سرعت سونامی رای بی‌نظیری بود که ظرفیت وقوعش فراتر از جنبش‌های جدید و ظرفیت رسانه‌ای داخلی و خارجی بود. این در واقع نقش ارتباطات چهره به چهره و میان فردی به عنوان یک رسانه موثر در جامعه ایران بود. این همان چیزی بود که در انتخابات 88، هر فرد یک ستاد عنوان می‌شد و بالاخره نکته نازیبای این انتخابات برای ما جامعه علوم اجتماعی، اثبات ضعف و ناکارآمدی نظام نظرسنجی‌های غیرعلمی و مهندسی شده در ایران است. باید ابراز تاسف کنیم که پابه پای سایر عرصه‌های رشد علوم اجتماعی در حوزه نظرسنجی یکی از ضعیف‌ترین حوزه‌های کار ماست که هنوز نهاد مستقل علمی نظرسنجی شکل نگرفته و هنوز تحت مدیریت‌های غیرعلمی و مهندسی شده تا این حد خود را نسبت به واقعیت، متفاوت نشان داد. از مجموع آرای کاندیداها، آرای قالیباف نماد تحلیلی معنی‌دارتری نسبت به رفتار طبقاتی جامعه ایران ارائه می‌دهد به طوری که او هم در نظرسنجی‌ها پایگاه رایش طبقه متوسط شهری بود هم به لحاظ نقشی که در مدیریت شهری ایفا کرده بود و هم تکیه بر نیروها و مواضعی که اتخاذ کرده بود. با معنی‌ترین رفتار طبقاتی جامعه ایران، رویگردانی طبقه متوسط شهری مورد هدف قالیباف از وی در آخرین روزهاست. چون وی خواسته یا ناخواسته در آخرین لحظات مجبور یا واداشته شد از تاکید بر انتظارات طبقه متوسط شهری به مطالبات دیگری روی آورد و در این تغییر، از آنجا رانده و از اینجا مانده شد. طبقه متوسط شهری در آخرین روزها، آقای روحانی را نماد خود دید. در واقع آقای قالیباف به این تغییر موضع طبقه متوسط شهری کمک کرد. نکته زیبای این انتخابات، نقش عقلانیت اصلاح‌طلبی برای اتخاذ موضع در مقابل بدنقشی یا کج‌نقشی ولایت‌پذیری در اصولگرایی بود. در واقع آنچه که گفته می‌شد اینکه اصولگرایان به لحاظ رفتار اعتقادی و ایمانی خودش امکان مدیریت از بالا توسط شیخوخیت سنتی ایران را بیشتر از طبقه متوسط شهری دارای عقلانیت ابزاری که اصلاح طلبان هستند، دارند. این انتخابات نشان داد عقلانیت اصلاح‌طلبی ظرفیت بروز و ظهور نتیجه برای پذیرش تبعیت از عقل جمعی را بیشتر از آن ولایت‌پذیری سنتی جامعه دارد چون ولایت‌پذیری سنتی ایران در آخرین لحظات، مطامع شخصی، تعارض هدف‌ها و مزاحمت‌های خودش را ایجاد کرد و نتوانست نتیجه مطلوب را بگیرد. چند نکته در این عقلانیت اصلاح‌طلبان برای رسیدن به ائتلاف نقش کلیدی داشت؛ اصلاح‌طلبان در این انتخابات از یک سال پیش با یک موج بسیار گسترده‌ای از تنوع مواضع و آرا مواجه بودند. یک طرف این مواضع، حضور بی‌قید و شرط برای ایفای نقش در جامعه سیاسی ایران بود در برابر مواضع رادیکال تحریم انتخابات به دلیل اتفاقاتی که از 88 به این سو تشدید شده بود. اما با مدیریت عقلایی و بخش غیرپوپولیستی نهادی جامعه ایران، جامعه اصلاح‌طلبان توانست این دو طرف طیف را به نقطه عقلانیت حسابگرانه ترجمه کند و آن حضور با کاندیدای حداکثری نه به هر قیمت و پرهیز از عدم حضور بی‌سرانجام بود. این امر از موضع اعتماد به سازوکارهای اتنخاباتی نبود بلکه از این موضع بود که بخشی از این حضور، ناشی از این بود که عدم حضور را بی‌معنی می‌کرد. چون بی‌اعتمادی آنقدر وجود داشت که این گروه می‌دانست این عدم حضور هیچ‌وقت اعلام نمی‌شد. لذا بخش زیادی چاره‌ای جز حضور نمی‌دانستند. در طرف دیگر، کار حساب شده و متمرکز اصلاح‌طلبان به رهبری خاتمی وجود داشت که به ضرورت حضور اجماعی رسید. اگر کیهان را نماد نیروهای امنیتی بدانیم تا روز قبل از رد هاشمی موضع کیهان اشاره به امکان رد هاشمی نبود. در حالی که در مورد خاتمی تمام فشارها وارد آمد که رد شود. برای هاشمی تحلیل جریان مخالف، اشاره به رای نیاوردن بود و نه رد صلاحیت. در پرتو عقل و تحلیل جمعی و نیز شجاعت قابل تقدیر هاشمی، وقتی ایشان وارد شد همه معادله‌ها به همه ریخت و نیرویی فراهم کرد چون عقل جمعی اصلاح‌طلبان تمام نیرویش را در حمایت از هاشمی متمرکز کرده بود. هاشمی در مظلومانه‌ترین وضعیت از صحنه حذف شد و این نیروی اجتماعی در خدمت جایگزینی هاشمی قرار گرفت. اگر اصلاح‌طلبان با استراتژی قبلی حضور به هر قیمت از قبل با نفرات دست چندم اعلام آمادگی برای حضور می‌کردند اعتماد اجتماعی برای این انتخابات به هیچ وجه فراهم نمی‌شد. در مجموع این انتخابات، نماد پیچیدگی‌های جامعه سیاسی ایران است. از یک سو ظرفیت بالای رفتار حزبی نهادینه شده در بخش‌های مهمی از جامعه مدرن ایران و از سوی دیگر تجارب و دستاوردهای ذخیره شده ملی برای هشیاری اجتماعی و ملی در حرکت‌های لحظات آخر، وجود داشت. امیدوارم در مجموع هرآنچه که موثر بود در اینکه جامعه ایران به این نتیجه شادی‌آور و اطمینان‌آور برسد و پشتوانه قدرتمندی برای تغییر مواضع جهانی نسبت به ایران فراهم کرد، کمک کند جامعه با همین عقلانیت به انتظاراتش برسد و این شادی و موفقیت در قدم‌های بعدی مسیر کمال خودش را بیشتر طی کند.    
 
هادی خانیکی: قادر به تحلیل طبقاتی انتخابات اخیر نیستیم / رسانه تاثیرگذار، ترکیبی از چند رسانه بود
دکتر خانیکی که دیگر سخنران این نشست بود گفت: پدیده‌های اجتماعی و سیاسی را نمی‌توان شناخت مگر اینکه بتوان بین سه ساحت سیاست‌ورزی، کنشگری علمی و کنشگری روشنفکرانه یا فرهنگی رتباط برقرار کرد. اگر جامعه‌شناسان یا کنشگران سیاسی با موضوعی مثل انتخابات روبرو نشوند و درآن حضور و نقش نداشته باشند چگونه می‌توانند آن را بشناسند؟ بسیاری از نظر سنجی‌هایی که انجام گرفت سمت و سوی این تغییر را نشان می‌داد اما بیان نمی‌شد چون خود نظرسنجی‌ها ابزاری در جهت القای نظر سیاسیون بود. باید سه سطح تحلیل را از هم تفکیک کرد. سطخ تحلیل خرد که در آن کنشگری سیاسی، نقش اول را دارد. در تحلیل میانی باید به این موضوع بپردازیم که در جامعه ما چه اتفاقی رخ داده که یک جریان و کاندیدا با کمترین برخورداری از فرصت‌های رسانه‌ای و با اشتراک معنی در همه جا به پیروزی می‌ رسد. یعنی از دورترین روستاها تا مراکز شهری، از خانواده شهدا و نخبگان و ... همه یک رای داردن. در برخی جاهایی که صندوق سیار رای گیری انجام داده مشخص شده در یک استانداری صد درصد آراء به آقای روحانی بوده. استانداری یعنی کانون تصمیم‌گیری اجرایی و این یک سطح از دامنه تغییر را نشان می‌دهد. در کنار روستاهای دوردست، رای خارج از کشور و.... وجود دارد. به این ترتیب می‌بینیم که قادر به تحلیل طبقاتی این انتخابات نیستیم. در آمد و شد هاشمی و ائتلاف روحانی، نگرانی این بود که فرودستان جامعه به اعتبار نوعی رسیدگی معیشتی، رفتاری برخلاف طبقه متوسط داشته باشند اما گویا به فرودستان، نوعی تلنگر منزلتی وارد آمد. می‌بینیم فرودستان بیشتر از این انتخابات استقبال کرده‌اند. توزیع آرای روحانی نشان می‌دهد مناطق محروم و استان‌های حاشیه‌ای از شهرهای بزرگ جلوترند؟ علیرغم اینکه برخی کاندیداها شعارهای اقتصادی و گاهی پوپولیستی سر داده‌اند چرا چنین اتفاقی افتاد ؟ به نطر می رسد برای فهم این مسئله باید وارد سطح دوم تحلیل یعنی سطح میانی شویم و به بررسی تغییرات فرهنگی و اجتماعی در جامعه ایران بپردازیم. در عین حال نباید از سطح کلان تغییر هم غافل بود همان چیزی که تحت عنوان تحول یا مسئله تاریخی جامعه ایران از آن یاد می‌شود. می‌توان مسئله ناامنی که در جامعه ایران همیشه به عنوان نگرانی مطرح بوده است را عنوان کرد. این انتخاب یک واکنش به این است که چطور می‌شه این ناامنی را کنترل کرد و به سوی نوعی اعتدال و حقانیت رفت رفت.
 
خانیکی در خصوص نقش رسانه‌ها در انتخابات گفت: در انتخابات 76 می‌توانستیم به راحتی بگوییم که رسانه‌های خرد در برابر رسانه‌های بزرگ، نقش‌آفرینی کردند. "سلام" و "عصر ما" اگرچه نشریات کوچکی بودند اما در انتخابات 76 به تنهایی بسیار تاثیرگذار بودند. انقلاب اسلامی را به درستی "انقلاب بزرگ و رسانه‌های کوچک" نامیدند. از طریق کاست و اعلامیه‌ها و ارتباطات سنتی پیام حضرت امام منتقل شد. در سال 88 نقش شبکه‌های مجازی و اجتماعی بیشتر بود. اما در این انتخابات رسانه‌ تاثیرگذار یک رسانه ترکیبی بود. این‌ها عبارت بودند از فرصت‌های محدودی که تلویزیون در کمال ناباوری در اختیار کاندیداها قرار داد، شبکه‌های اجتماعی، مطبوعات اندکی که وجود داشتند، ارتباطات میان‌فردی و نیز ارتباطات سیاسی که مبتنی بود بر نوعی دیالکتیک انتقادی. یک سال پیش فضایی نبود که بخصوص اصلاح‌طلبان بتوانند وارد انتخابات شوند. محدودیت‌های فراوان امنیتی و سیاسی که وجود داشت آنها را به تردیدهای اولیه‌ای کشاند که آیا می‌توانند وارد انتخابات شوند یا نه؟ این امر آنها را به سمت رفتن به سوی کاندیداهایی برد که خودشان، رسانه هم باشند. آمدن خاتمی و اینکه این امر درست و ممکن است یا نادرست و ناممکن، مطرح شد. بر این اساس در میان طیفی از نخبگان سیاسی، فرهنگی و علمی کشور گفت‌و‌گوهایی شکل گرفت که به بیدار کردن جامعه کمک کرد. این فرایند منتهی شد به ایجاد کانونی با عنوان مشاوران که در نهایت به گفت‌و‌گوهایی آزاد تبدیل شد و شاید بتوان نوعی حوزه عمومی هم در این فضا دید. این دیالکتیک انتقادی با آمدن هاشمی به سطح جامعه منتقل شد و باعث ایجاد سطح دیگری از هشیاری و آگاهی انجامید. در واقع اصلاح‌طلبان با امکانات موجود تصمیم گرفتند و استفاده از همین رسانه‌های موجود هم توانست نقش موثری داشته باشد. بروز نوعی عقلانیت در حاکمیت و تصمیم‌گیری‌هایی که اینجا شد به شکل‌گیری این گفت وگو کمک کرد. در فیلم تبلیغاتی آقای روحانی که آقای دهباشی تهیه کرده بود نکته‌های ارتباطی دقیقی در انتقال پیام وجود داشت؛ یکی دیگر از امکاناتی که اصلاح‌طلبان استفاده کردند استفاده از فرصت‌های مناظره بود. اگر روند تغییرات را در خود نظرسنجی‌ها دنبال کنید می‌بینید که بعد از مناظره دوم و سوم نسبت به مناظره‌های قبل از آن، تغییری که در جامعه رخ داده زبان خود را پیدا کرده و به میزان بیشتری می‌شد این جهت‌گیری‌ها را در مردم دید. شکل‌گیری گفتمانی که تحت عنوان اصلاح‌طلبی یا اعتدال و یا ترکیبی از این دو در کنار اصولگرایی معتدل شکل گرفته محصول این فرایند است. البته اگرچه معتقد به این هستم که گفتمانی که شکل گرفت همه را درگیر کرد؛ این گفتمان گرایش به نوعی عقلانیت، ثبات، اعتدال و نگرانی نسبت به آینده نامطمئنی داشت که اگر این عقلانیت اعمال نشود در پیش رو خواهیم داشت. یک وضعیت پارادوکسیکال وجود داشت که از یک سو بخشی از جامعه دچار سرخوردگی و انفعال ده بود و از سوی دیگر بخشی که می‌خواست وضعیت خود را رقم بزند؛ از دل این وضعیت، اصلاحاتی بیرون ‌آمد که رنگ و بوی اعتدال داشت و یا اعتدالی که رنگ و بوی اصلاحات داشت. نکته اینکه در همه گروه‌ها نوعی گرایش به تغییر وجود داشت. هیچ از کاندیداها از وضع موجود دفاع نکردند. همه به وضع موجود منتقد و معترض بودند. بنابراین در سطح خرد، باید اثربخشی کنشگران سیاسی و شکل‌گیری نوعی گروه‌های مرجع در نظام معانی بزرگتر را خیلی مهم دانست. همانطور که دکتر حاضری هم گفتند اینکه یک گفتمان با رقابت نزدیک بتواند در برابر گفتمان دیگر پیروز شود و رفتار مدنی و عاقلانه از خودش بروز دهد و مدارا نشان دهد، پدیده جدیدی است.
 
علی ربیعی: جامعه ما سامان سیاسی ندارد
 
علی ربیعی با بیان اینکه من می‌خواهم از تجارب شخصی استفاده کنم گفت: متاسفانه در همه ستادها به نوعی حضور داشتم و با این ستادها بالا و پایین رفتم. رفتارشناسی انتخابات در همه دنیا از جهت ثبات و پویایی جامعه برای نظام‌های سیاسی مهم است. فهم رفتار مردم به انتخاب‌های سیاسی‌شان بستگی دارد. متاسفانه در کشور ما به دلیل اینکه نظرسنجی‌ها عمدتا توسط دستگاه‌های دولتی انجام می‌شود و نه نهادهای مستقل، نظرسنجی وجود ندارد؛ بر نظرسنجی‌ها بار امنیتی شدیدی استوار است و برخی نظرسنجی‌ها از سوی کاندیداها انجام می‌شود که تمایل دارند نتیجه را به نفع خود نشان دهند. بنابراین رفتارشناسی درستی در حوزه دکتر ربیعی افزود: چند دوره است که انتخاباتی که صورت می‌گیرد غیرقابل تصور است. من بحثم را از این موضوع می‌خواهم دنبال کنم؛ در واقع موضوعی نگران‌کننده ست و نه جالب. چه کسی فکر می‌کرد در انتخابات 76 آقای خاتمی برنده شود؟ آقای خاتمی همانطور که در کتاب رفتارشناسی دوم خرداد آورده‌ام گفت من فقط آمده‌ام که صدایم شنیده شود. یا چه کسی فکر می‌کرد در 84 احمدی‌نژاد رای بیاورد؟ در روز انتخابات، آقای دهباشی شاهد است ما ساعت یک نیمه‌شب رفتیم منزل آقای روحانی؛ یک نوع اضطراب و یاس و تشویش حاکم بود اصلا همچین تصویری نداشتیم؛ این اصلا امر خوبی نیست. ما قدرت پیش‌بینی نداریم. با بی‌سامانی سیاسی، انتخابات انجام می‌دهیم. این بی‌سامانی، علت‌های مختلفی دارد. بحث‌های تاریخی می‌طلبد که اینجا مجال طرحش نیست. جامعه ما ابزار جوامعی که راه انتخابات را در پیش می‌گیرند و در این راه گام بر می‌دارند را ندارد. همین لوازم است که سامان سیاسی را می‌سازد. نه ساخت قدرت، خودش را از نظر نظارت سامان‌مند کرده، نه نوع برگزاری انتخابات و نه جامعه مدنی این سامان سیاسی برای انتخابات را دارد. در انتخابات کشورهای دیگر با چهار یا پنج درصد آرا اختلاف، کسی برنده می شود اما در کشور ما با 90 درصد آرا، نتایج تغییر پیدا می‌کند و برنده نمی‌شود. تنها ده درصد آراء، قابل پیش‌بینی است. این اصلا چیز خوبی نیست. به این معنی‌ست که ما سامان سیاسی نداریم و غالب انتخابات ما بعد از جنگ، انقلاب گونه است یعنی زیروروی اساسی است. یکی از دلایلی که ما سامان سیاسی نداریم این است که ساخت قدرت از عصر پهلوی که دولت مدرن در ایران تشکیل شده علاقه دارد با مردم مستقیم حرف بزند. این تمایل که یک میانجی بین مردم و دولت نباشد لذت‌ها و تلخی‌هایی دارد که در فرصت دیگر به آن اشاره می‌کنم. در جامعه‌ای که سامان سیاسی ندارد اعضای جامعه مدنی دنبال یک منجی ناشناخته هستند و یکباره تحولات اساسی رخ می‌دهد که در سامان سیاسی نمی‌شد این تحولات را کنترل کرد. به هر حال این انتخاب غیرقابل تصور بود. من روزی که معاون سیاسی ستاد آقای هاشمی شدم خدا شاهده که گفتم این دفعه دو ماه بعد زندان هستم. هیچ تصویری از این اتفاقات نداشتیم. چند روز قبلش سردبیر ایران را احضار کرده بودند که هیچ اسمی از خاتمی نیاورید. هشت سال است که تلویزیون ما آقای خاتمی را شطرنجی نشان می‌داد.
 
سامان‌های مبهم منجی‌خواه، انتخابات ایران را شکل می‌دهد
دکتر ربیعی افزود: یک سامان در بی سامانی شکل گرفته که من اسمش را سامان‌های مبهم منجی‌خواه می‌گذارم. این چیزی است که اساس انتخابات ما را می سازد. نمی دانم عنوان درستی است یا نه. به قول هگل این روح جامعه است که عمل می‌کند و به تعبیر آقای جلائی پور و دوستان یک موج است. چنین چیزی در آستانه انتخابات سوار می‌شود بر یک تحول ارزشی و تغییرخواهی به وجود آمده بعد از جنگ در ایران. با تحولات نسلی موضوع این تغییرخواهی هم جابجا می شود و آرای انتخاباتی را می‌سازد. زمینه ایجاد این موج در چیست؟ می‌توان به سه مورد اشاره کرد. یک فرایند تحول‌خواهی یا تغییر‌خواهیاست؛ دیگری، لج ملی است. این مورد را دست کم نگیرید. همین الان اگر ایرانی‌ها احساس کنند کسی در این جمع مظلوم واقع شده ممکن است سمت‌وسوی جلسه خودبخود به سوی آن شخص برود. مورد سوم، اتفاقات شب انتخابات است که در واقع همان میل به تغییر است. من دلم نمی خواهد به اصلاح‌طلبان نمره خیلی بالا بدهم و بگویم اینها بودند که این انتخاب را رقم زدند. حرکتی که اصلاح‌طلبان کردند قطعا در همین دسته سوم می‌توان به آن وزن داد. من می‌توانم با ذوق فراوان بگویم که یک عقل‌گرایی در اصلا‌ح‌طلبان ایجاد شد و.... نه! ما باید تغییرخواهی را بفهمیم که اگر نفهمیم نمی‌تواند تولیدات دیگری داشته باشد. در انتخابات مجلس سوم، دوسوم مجلس در اختیار نیروهای چپ بود. در انتخابات مجلس چهارم،‌ مرحوم توسلی نفر سی‌و‌یکم شد و ناطق نوری، روحانی زندان‌کشیده و مبارز رفت دور دوم و در دور اول محمدجواد لاریجانی که نماد مذاکره با غرب بود، ابوترابی که نماد احترام به جنگ بود و حسینی که نماد اخلاق در خانواده بود نفرات اول تا سوم شدند. این را چگونه تحلیل می‌کنید؟ ناطق نوری اصولگرا رفت دور دوم. این همان موجی است که گفتم و بن تغییرخواهی جامعه از همان زمان آغاز شد. جامعه می‌خواست از جنگ فرار کند. جامعه، هاشمی و مجلس چهارم را نماد آرامش تلقی کرد. چپ در جایگاه مبارزه با صدام قرار گرفت و جامعه می‌خواست از چپ فرار کند. مطبوعات آن دوره را ببینید. این موج تغییرخواهی از همان موقع شروع شد در حالی که اتفاقا هژمونی گفتمانی چپ آن دوره ضعیف هم نبود. با انتخاب آقای خاتمی این تغییرخواهی نسبت به یک کانونِ قدرت شکل‌گرفته،یک طبقه متوسطِ قوی‌شده اقتصادی و طبقه متوسط فرهنگیِ رو آمده، شکل گرفت. مشارکت‌‌خواهی و ایجاد طبقه متوسط فرهنگی، ناشی از برنامه‌های توسعه‌ای آن دوره، لج ملی و کاریزمای خاتمی بود. در پدیده دوم خرداد جامعه واقعا به سمت یک تغییرخواهی رفته بود. تخولات ارزشی اساسی به وجود آمده بود. زمانی یکی از دوستان نقدی به این حرف وارد کرد که آقا این تغییرخواهی کجا بوده؟ گفتم شما در انتخابات مجلس دوم گفتی من زندان رفتم، با آمریکا مبارزه می‌کنم و فلان روحانی از من حمایت کرده اما در انتخابات مجلس دوره اخیر گفتی من هم می‌خواهم زندگی بهتر به ارمغان بیارم و ....گفتم این دو تراکت تبلیغاتی شما را مقایسه کنیم این تغییرارزشی را می‌بینیمنتیجه این تغییرخواهی در آن دوران، ظهور آقای خاتمی بود.
 
انتخابات سال 84 حساس‌ترین نقطه تغییر انتخاباتی جامعه بود/ رای احمدی‌نژاد، واقعی بود
 
علی ربیعی ادامه داد: می‌رسیم به احمدی‌نژاد. این حساس‌ترین نقطه تغییر انتخاباتی ماست. احمدی‌نژاد در سال 84 روی همین تغییرخواهی رای آورد. جامعه به احمدی‌نژاد رای داد. احمدی‌نژاد گفت اینها باید بروند اما نگفت چه کسانی باید بیایند؟ یکی دوتا پایان‌نامه دانشگاهی در زمینه مناظره‌های انتخاباتی کار شده. گفتمانی که آقای احمدی‌نژاد در آن زمان داشت، ‌علیه هر آنچه که وضع موجود است. علیه 30 سال موضع گرفت. این موج تغییرخواهی که از هرآنچه که به تعبیر احمدی‌نژاد کانون قدرت بود خسته شده بود. او با آن بزرگ‌نمایی که به غلط در مورد افراد کرد و ناجوانمردانه هم بود رای آورد؛ من دقیقا آن مناظره را به یاد دارم که با دست اشاره کرد که :دیگه اینها باید برن! این حرف خیلی موثر افتاد. معلوم نبود مرجع شمیر این‌ها، چه کسانی بودند اما جامعه این ضمیر را به هرآنچه که در این 30 سال ساخته شده تلقی کرد. چالش احمدی‌نژاد با 30 سال گذشته بود. بن تغییرخواهی انتخابات 92 عبارت بود از هاشمیِ مظلوم‌شده، جامعه ترسیده،‌ شعارهای احمدی‌نژاد شکست خورده، سیاست‌های داخلیِ بسته، فشارهای خارجی زیاد؛. یک ترس عمومی در جامعه از وضعیت موجود بود که آرای شهری و روستایی، شیعه و سنی و ... را به سمت روحانی سرازیر کرد. ما دارای دلشوره عمومی بودیم. احساس من این است که در حال حاضر جامعه مقداری آرام‌تر شده. این خودش یعنی فارغ شدن از همان ترس و نگرانی. در یان دوره لج ملی آمد و پشت هاشمی قرار گرفت. هاشمی وقتی رد صلاحیت شد، لج ملی بیشتر شد و این تغییرخواهی که ناشی از ترس بود پشت روحانی قرار گرفت.
 
باید تشکر کنیم که قبل از انتخابات دانشگاه را تعطیل کردند
 
دکتر ربیعی با بیان اینکه باید تشکر کنیم که قبل از انتخابات دانشگاه را تعطیل کردند افزود: سه میلیون دانشجو برگشتند به شهرها و روستاهایشان و در رای‌دهی به روحانی در بین اطرافیانشان تاثیر داشتند. جامعه در این مناظره‌ها احساس کرد که روحانی چهره‌ای از خودش بروز داده که می‌تواند این تغییرخواهی را نمایندگی کند. همچنین اعتمادی که خاتمی به جامعه داد بی‌تاثیر نیست. من در اینجاست که می‌توانم به تعقل‌گرایی اصلاح‌طلبان نمره بدهم و مظلومیت و تدبیر هاشمی که پشت روحانی قرار گرفت؛ این عوامل باعث شد روحانی رای بیاورد
 
قانعی‌راد: خوب است که عصر حماسه تمام شود
 
دکتر قانعی‌راد با جمع‌بندی سخنان دکتر ربیعی گفت: ایشان به نکته خوبی اشاره کردند. در شرایطی که همه شاد هستند و جشن می‌گیرند دکتر ربیعی معتقد است در این حماسه‌ای که اتفاق، یک لایه پنهان وجود دارد که نشانه برخی بیماری‌ها در جامعه است و آن هم فقدان سامان سیاسی است. زمانی که ما سامان سیاسی معینی نداریم احتمالا یک نظام حزبی نهادینه شده نداریم؛ ساختار قدرتِ تعریف شده و نظام منزلت اجتماعی و کنترل قدرت و کنترل سیاسی نداریم؛ زمانی که جامعه مدنی شکل نگرفته و گروه‌هایی که اسکلت جامعه را می‌سازند وجود ندارد و ....به تعبیر من زمانی که ذهن جامعه خوب کار نمی‌کند دچار مشکل می‌شویم. ذهن جامعه عبارت است از سازمان‌های یادگیرنده جامعه، نخبگان سیاسی،‌احزاب، سازمان‌های غیردولتی و ساختار تعدیل‌شده قدرت. وقتی اینها درست عمل نمی‌کند جامعه دچار دلشوره و نگرانی می‌شود و سپس روح جامعه، واکنش نشان می‌دهد و موجی و حماسه‌ای می‌سازد و ممکن است مدتی هم خیابان‌ها را به اشغال خودش در بیاورد و به شیوه‌های مختلف شادی خودش را نشان دهد و احتمال دارد این روح به تدریج که به عنوان یک واکنش اجتماعی بروز پیدا کرده عقب بنشیند و باز ما ببنیم که جامعه نابسامانی داریم. بنابراین این عقلانیت اصلاح‌طلبان که از آن صحبت شد خوب است که طی یک سازوکاری نهادینه شود و بتواند در بدنه اجتماعی رسوخ کند. خوب است که عصر حماسه تمام شود. خوب است که ما پی ببریمکه چرا یک حادثه کوچک آثار بسیار بزرگی در جامعه ما به جا می‌گذارد؟ چرا آمدن و رفتن یک فرد و ثبت نام کردن و نکردن یک فرد، یا یک سخن رهبری اینقدر باید در جامعه تاثیرگذار باشد؟
موضوعات مرتبط: جامعه شناسی , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


یادمان دکتر شریعتی(فرهاد حسن سلطانپور)
یک شنبه 2 تير 1392 ساعت 17:55 | بازدید : 1320 | نویسنده : شورای نویسندگان | ( نظرات )

 

یادداشتی از فرهاد حسن سلطانپور
29 خرداد سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی است ، حیات جاویدی که نوشته ها و گفتارهای او بخشی از ادبیات و فرهنگ معاصر ما و نیز تاریخ و جامعه شناسی ما است . شریعتی در برهه‌ای از زمان ، با ادبیات خود موجی موّاج به وجود آورد که نسلی خود را با ادبیات و نام او تعریف کرده و از آن زمان به بعد برای خویش هویت‌سازی می‌کند. متفکری که گفتارهایش ، هم در ادبیات عامۀ ما طواف سخن و طناب تمسک است و هم نزد نخبگان و متفکرین محل مداقه و مباحثه ! گاه بوستان همدلی و همزبانی است و گاه آوردگاه جدال و نزاع ! یکی مایۀ فخر می بیندش و دیگری سرمنشاء شرّ.
این هم از عجایب شریعتی است ! شریعتی را همه جا می توان دید با همه نوع قرائت و برداشت . گاه ضد فیلسوفی است که خوانش فلسفی می شود و گاه شاعری است که از دل و عشق نغمه ها می سراید . گاه متفکری است که از "عرفان ، برابری ، آزادی " می گوید و گاه عارفی است که از گفتگو های تنهایی و احوال اگزیستانسیالیستی خویش پرده بر می دارد ، از هبوط در کویر می نالد و از پناه به " آرامش سرد" می گوید . آنجا که دلمشغول ِ سرشت ِ سوگناک ِ هستی می شود و به سایه های هول و غارهای انزوا ، صحراهای سکوت و بیشه های اندوه می خزد ، با شخصیت های معنوی ای همچون پیامبر اسلام (ص) ، علی (ع) ، مسیح (ع) ، بودا ، کنفوسیوس و حلاج همدلی می کند و آنگاه که به نبرد تاریخ و قابیلیان می رود با حسین و ابوذر می آید و با خون و شهادت ، یک انقلابی تمام عیار می شود . گاه نه فیلسوف ، نه دانشمند ، نه نویسنده و نه هنرمند که در قامت یک روشنفکر نمود پیدا می کند و آن را ادامه و استمرار خاتمیت و نبوت معنا می کند و گاه معلمی انقلابیست در تلاش برای تبدیل "احساس" به "اندیشه" و اندیشه به "عمل" و عمل به " آزادی توده ها" !
یکی او را مصلح بزرگ تاریخ و پیشرو مدرنیته اسلامی می داند و از در توصیف وارد می شود و آن دیگری سنت گرایانه حکم بر بی اعتباری شالوده های تمدن مدرن می دهد و از این رو به مدرنیسم ِ شریعتی که اسلام را تا حد یک ایدئولوژی صِرف فرو می کاهد می تازد و از در تقبیح وارد می شود . یکی افکار و اندیشه های دکتر شریعتی را اساس و مبنای تئوریک و به نوعی مانیفست نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی و حتی اصل ولایت فقیه می داند و آن دیگری تفکرات شریعتی و همفکران وی را از بزرگترین موانع توسعه اقتصادی می داند و مصداق آن را دولت اصلاحات و مشی متاثر از اندیشه های چپ گرایانۀ شریعتی همچون روشنفکری دینی می داند و آنگهی می بینی که دیگری از مخالفت شریعتی با دموکراسی داد ِ سخن می دهد و وی را طالب دیکتاتوری پرولتاریای مارکسیستی- لنینیستی می داند . گروهی او را شیعه متعصب و گروهی وی را روشنفکر بی دین می نامند . گروهی وی را مقدس و خطاناپذیر می شمارند و گروهی معتقدند دوره شریعتی گذشته است .
شعاع میدان هر متفکری متناسب با وسعت شناگری او در اقیانوس اندیشه است و حجم عظیم گفته ها و نوشته ها در مورد شریعتی ناشی از فربهی و وسعت شناگری اوست .
گاهی وی در ساحت عظیم دل سیر می کند و آدمی را با "گفتگوهای تنهایی" خویش همراه می کند و از وجد و رقص و گل ‌واژه‌های دل‌گونه "مائده‌های زمینی" می گوید و یا از رنج ، رنجی عارفانه و نه عوامانه می نالد و گاه در جست و جوی " چه باید کرد " ی است تا انسان و انسانیت را از "مسخ شدگی " برهاند و تمام آن نام ها و یادهای قدسی ،آن میراث های گران و گرامی و آن ثمره جهادها و شهادتهای تمام تاریخ و فرهنگ اصیل ما را از حریق فرهنگ بیگانه نجات بخشد. گاه با سرمایه داری درمی پیچد و گاه با کمونیسم در می افتد. دین را ایدئولویژه سازی می کند و طرح هندسی مکتب ترسیم می کند، از دموکراسی متعهد می گوید و از مدل "امت و امامت" دفاع می کند .
 فارغ از درستی یا نادرستی نظریات دکتر شریعتی که در جای خود نیازمند نقد و پژوهش است، آنچه فضیلت و غنیمت است دردمندی شریعتی است . شریعتی هرچه بود، دردمند بود! درد و رنج هستی را به دوش می‌کشید، همین‌ طور درد تاریخی،اجتماعی و مذهبی جامعه خود را لمس می‌کرد و از خرافات ‌زدگی به فریاد آمده بود و بیش از غور در اندیشه ‌ها، فرصت فریاد از سر میراث اندیشه ‌های ناب، در تاریخ این دیار داشت! خواستگاه او انسان متعالی و اصیل بود و مقصد وی حقیقت الهی!
ما از این معلم دلسوز آموخته ایم که انسان ، مسئول است !
او به ما آموخته است "مسئولیت زاده توانایی نیست ، زاده آگاهی است و زاده انسان بودن" .
ما از او آموخته ایم آنکه مسئول است و مسئول ِ ساختن ، نباید ویران کردن را بیاموزد و بیاموزاند .
 ما از وی آموخته ایم که از راه هایی نرویم که روندگان آن بسیارند از راه هایی برویم که روندگان آن کم اند.
ما آموخته ایم "حتی خداوند نیز دوست دارد كه بشناسندش نمی خواهد مجهول بماند. مجهول ماندن احساس تنهایی را پدید می آورد و درد بیگانگی و غربت را. مجهول ماندن رنج بزرگ روح آدمی است."
او به ما یاد داده است وقتی می خواهیم درباره ی راه رفتن كسی قضاوت كنیم، كمی با كفش های او راه برویم!
و من آموخته ام به جای اینکه  در مورد انسانها قضاوت کنم ، همدلی کنم و مهربانانه یاریشان کنم!
آموزگار شهادت به ما آموخته است که می توان یک مذهبی متعصب بود و در عین حال بینش و احساس و شناختمان از مذهب همواره در حال تلطیف و تکامل باشد.
او در نیایشی دردمندانه چنین سینه از آه تهی می کند که :"خدایا هر چه در راه تو و در راه پیام تو بیشتر می روم بیشتر می رنجم، آنها که باید مرا بنوازند ، می زنند ، آنها که باید همگامم باشند ، سد راهم می شوند ، آنها که باید حق شناسی کنند ، حق کشی می کنند ، آنها که باید دستم را بفشارند ، سیلی می زنند ، آنها که باید در برابر دشمن دفاع کنند ، بیش از دشمن حمله می کنند ".
 من از این معلم دردمند چنین آموخته ام که در کنار هر دلی که نغمه ی ناقوس ِ معبد ِحق را شنیده و در کنار هر روحی که درد تعالی و حقیقت دارد، باید متواضعانه بایستم و همدلانه یاریش کنم .
و من آموخته ام که باید مسئول باشم! و اساسا انسان مسئول است !
هر کس بد ما به خلق گوید
ما صورت او نمی خراشیم
ما خوبی او به خلق گوییم
تا هر دو دروغ گفته باشیم (دکتر شریعتی)
روحش شاد 
موضوعات مرتبط: جامعه شناسی , مقالات , ,

|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


صفحه قبل 1 صفحه بعد

منوی کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



دیگر موارد

Alternative content


چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 59
:: کل نظرات : 8

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 23
:: باردید دیروز : 11
:: بازدید هفته : 44
:: بازدید ماه : 131
:: بازدید سال : 330
:: بازدید کلی : 88744